[ad_1]
«پروانههای، لاکپشتی، پیازی، آبشاری. اینها اسامی فنون ورزشهای رزمی نیست بلکه نام ترقههایی است که این روزها در بساط ترقهفروشان پیدا میشوند. چند روز مانده به چهارشنبه آخر سال در بازار تهران قدم به قدم می شود آنها را دیدند که در جعبه های مقوای مدل های بهروز شده ترقه هایی برای آتش بازی را به نمایش گذاشته و کودکی نیست که از کنار آنها بگذرد و چشمش از خوشحالی برق نزند; دست پدر و مادر را میکشند و مانند یک تخصص خیرهماندن و انفعالی که در زندگی کودکان اتفاق میافتد. سالی نیست که چهارشنبه آخر سال بدون کشته یا زخمیشدن کودکان اسپری شده باشد. جشنی کوچک سالیان دور با سنت های ایرانی مانند پختن آش و مراسم محل زنی همراه بوده است، جای خود را به ترکاندن بمب و ترقه داده است و جبران ناپذیری به کودکان وارد می کند.
به گزارش ایران، از ابتدای خیابان پانزده خرداد می توانم فریاد فروشنده های ترقه را شنید: «لوازم چهارشنبه سوری اینجاست»، «انواع ترقه برای چهارشنبه سوری» گله گله می توان بساط دستفروشان ترقه را دید که گوشبزنگ دیدن کودکی هستند تا صدای خود را بلندتر کنند. مردانی که به امید کسب درآمد به بهانه چهارشنبه آخر سال با جعبه در همه کارها هم راحت نیستند، چون به تجمع چند تا از آنها میرسم که در کنار هم مشغول فروش هستند، از مقامات بالا می گیرند که بساط یکی از آنها را با خود برده است.
داخل جعبه، ترقهها در شکلهای مختلف چیده شدهاند. مانند یک جعبه پر از مهمات جنگی. یکی به نظر بچهها از همه جالبتر است نارنجی پلاستیکی است که از لبههای جعبه به بیرون آویزا میرود. همه چیز شبیه نارنجک جز فتیلهای است که بالای آن قرار دارد. یکی دیگر شبیه فشنگی واقعی است که به جای مرمی یک فتیله دارد که بعد از روشن شدن آن میتوان پرتابش کرد. برخی هم بزرگتر شبیه یک قوطی شیرخشک هستند که حتی خود فروشنده هم میگوید: «آن یکی خطرناک است و به درد بچهها میخورد». سیگارت هم پایه ثابت همه بساطهاست که در بستههای شصتتایی به قیمت ۳۰ تا ۴۰ تومان به فروش میرود.
بهسختی میتوان بین جمعیتی که راه را بند آورد، قدم زد. در بین این همه شلوغی، اما مردان ترقهفروش مشغول کار هستند. یک پسر نوجوان روبهروی بازار کفاشها با بساطی نیمهخالی ایستاده است. نگاهی به بساطش میاندازد که سروکله دوستش با نایلون سیاهی پیدا میشود: «آقا جنس جدید آوردم». از داخل نایلون سیاه چند مدل آتشزا درمیآورد و توضیح میدهد که کدام کدام کاربردی دارد. این دو که هر کدام بیشتر از ۱۳ یا ۱۴ سال از سیگار خارجی که به دستشان رسیده است، حسابی تعریف میکند. در صبح، اولین روز از شب اولین روز از اولین روز سال برای روز شروع روز اول روز اول میپرسم پولش را از کجا آورده است که میگویند: «ما که پول نداریم، پدرمان پول میدهد ما میفروشیم».
کمی آنطرفتر مرد جوان دیگر جعبه پر از مواد آتشزا و ترقه را روبهروی موتور گذاشته و خودش بیحوصله است. سر حرف را که باز می کنم از کار و کاسبی ضعیف امروز مینالد که از صبح تا الان که ساعت دو بعد از ظهر گذشته، تنها 100 هزار تومان فروخته شده است: «کل این بساط من پنج میلیون میارزد. اگر مأمور بگيرند كه همهاش خداحافظ باشند. بیشتر آدمهای خوبی هستند و ول میکنند. دو روز پیش من را بردند پاسگاه، اما یک سرنگی درود به شرفش، ت ولش کنید، برو!»
پسر جوان، شاگرد نانوایی در یکی از شهرهای لرستان است و با پولی که برادرش به او داده است، این بساط را راه انداخته است: «الان 10 روز آمده ام تهرام کاسبی کنم تا شب عید دست خالی نباشم. .ن و بچه خرج دارد و شاگرد نانوایی بودن پولی ندارد. وضعیت اقتصادی را چگونه میدانی؟»
یمی جلوتر دو پسر فروش قیمتگرفتن از فروشنده هستند. از دور نگاهشان میکنم که چقدر دقیق کار براندازندن اجناس هستند و از فروشنده پرسوجو میکنند. اولین روز سال فروشنده هم با فندک یک سیگارت آتش میزند و چند بعد از همه آدمهای اطراف از جایشان بالا میپرند. دو پسر سیگارتها را در جیب میگذارند و چند بعد در میان انبوه جمعیت غیب میشوند. فروشنده میروم و بدون پرسیدن چیزی انگار که هول می شود توضیح می دهد که ترقه ها چطور کار می کنند: «این یکی از پروانه هاست پنج متر میرود بالا و یک صدای هوو می دهد که لذت میبری، آن یکی هفت ترقه است ….» میپرسم اگر ودکی از بمبهای بزرگ یا ترکه کپسولی بخواهد میفروشد؟ نگاهی مشکوک میکند: «اگر با پدر و مادرش باشد میفروشم. این دوتا هم، چون سیگارت میخواستند به آنها فروختم وگرنه من خودم بچچ دارم میدانم درناک است و خدای نکرده اگدای درست استفاده نمیکنند، کار دست خانواده میدهند.»
در بازار قدم میزنم کک یکدفعه سه فروشنده، فعبه بساطشان را برمیدارند و به سمت کوچچه ها فرار میکنند، آن دستفروشانی کک پیشتر دیده شده بود در جای ایگود مخالف. انگار مجبورند به سبک جنگهای نامنظم دائم جا عوض کنند تا گیر نیفتند. ماموران نیروی انتظامی همه جا هستند. نزدیک یکی از آنها میروم و میپرسم آیا بساطیهای ترقه را جمع میکند؟ او با خنده توضیح می دهد: «ما میدانیم که آنها هم شب عید در حال کاسبی هستند و را خ. همین چیزهایی که اینها میفروشند در شیرینیفروشیها هم هست و مردم میتوانند از آنجا خرید کنند که اجناس کمخطر باشند.
در راه برگشت به خاطرات کودکی خودم در چهارشنبه سوری فکر می کنم. اطرم در کوچه بنبست ما پدر و مادرهای محل آتش به پا میکردند و ما از روی آن میپریدیم. یکی از آش میپخت و دشیری شیرینی خانگی بین همسایهها پخش میشود، نه صدای ترقهای بود وه. راستی از کجا پای این لوازم پرسروصدا به فرهنگ ما باز شد؟ همه چیز شاد بود و صدای ترق سوختن چوب در آتش گوشنوازترین صدایی بود که میشنیدیم.»
[ad_2]